۱۳۸۶ خرداد ۳۱, پنجشنبه

کوواريانس

سلام

مثل جنازه شدم دور از جونم. با يک اسکان تخمي. فقط شانس آوردم که کوه نبردنمون. نه غذاي درست و حسابي اي خوردم ديشب و نه خواب درست و حسابي اي کردم. بعد از 4 ساعت خواب، هنوزم لمسم.

نمي دونم والا. چه غلطي کردم شدم مهندس اين مملکت؟ که چي کار کنم؟ هيچي. بشم سرباز تا هر کي هر طور دلش خواست باهات رفتار کنه. يک سري آدم سيم کشه .... باشه! باشه آقايون. نوبت ما هم ميشه. درسي که خوندي ارزش پشگل هم نداره. شک نکن. بايد چيزاي ديگه مثل فحش دادن و پيچيدن و خيلي کاراي ديگه رو ياد بگيري جاش.

خدا خدا مي کنم زمستون زودتر بياد. فکر کنم زمستون زود تموم شه و من به پايان خدمتم نزديک تر بشم.

من شکايتم رو از اين آدماي کوواريانس به کي ببرم آخه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...