۱۳۸۵ آذر ۲۹, چهارشنبه

چسبيد

يک دوش حموم بهم چسبيد.
کتاب نخريدم. چرا؟ چون که يک قلمش مي شد 12.000 تومان. از کتاب هاي زنداداش که بالا زير خر پشتک بود، 7 8 10 تايي کتاب برداشتم. ادبيات. کليله دمنه. تاريخ بيهقي و خيلي چيزاي ديگه. (زنداداش بنده، مونا طاهري، ليسانس ادبيات از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکزي هستند! و برادرم يعني همسرشون، داداش رضا (سيد محمد رضا حسيني)، برادر بزرگتره، ليسانس فيزيک هسته اي از دانشگاه پلي تکنيک!)

فردا هم ساکمو کامل مي بندم.

آهــــــــــــــــــــــــــــــــــان! اصل کاري رو يادم رفت بگم. امروز ساعت 8 بيدارم کردند گفتند بيا تلفن کارت دارند از پادگان. گفتند که ساعت 8 صبح شنبه از خود پادگان افسريه حرکت مي کنيم. ديگه نمي خواد برم ميدون سپاه! اينم از اين. اين هم از 2 دي. اين همه منتظرش بودم. ها ها!!

فردا ميريم خونه اون يکي زنداداش. ميگن رسمه شب چله داماد اينا برند اونجا اينا! آره. اينم از فردا شبمون!!

امشب همه دور هم هستیم. ميگيم و مي خنديم و شاديم و سر خوش .... يک تيکه فيلم زهرا خانوم مهدي آورده به کارگردان سيامک انصاري و قاسم خاني (فکر کنم مهراب). مجوز نگرفته ولي خنده هستش. ويژه براي جام جهاني درست کرده بودند که مجوز نگرفته از ارشاد. خيلي خنده بود. (البته الان هم اگر ببينيد خنده دار هستش هنوز!)

داداش رضا و مهدي هم شرمنده کردند نقدي و جنسي (داداش رضا يک جوراب سفت و قرص داد بهم)!! دستشون درد نکنه. خدا ايشالله بهشون برکت بده. به همه جاشون و به همه چيزشون.

من هلاک کمک جنسي هستم. کجاست اون اردبيلي که يک ماشين کمک جنسي برام بفرسته؟ من قدر دان خواهم بود. باور کنيد!!

۲ نظر:

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...