۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه

بادا مبارک بادا

سلام
دیشب مراسم بسیار خوبی بود. بسیار بسیار تدارک دیده بودند. ایشالله مبارکشون باشه. این دختر عموی ما (متین) از چندین سال پیش می گفت اسم شوهرش علی هست. نگو کلک زیر سر داره ... عی عی ... واقعان که مبارک جفتشون باشه. به مونا (خواهر عروس) هم تبریک میگم. همینطور به امیر حسین داداشی متین.
در احوالات دیشب ما که نگو و نپرس. ناهار جاتون خالی آبگوشت داشتیم. اونم مفصل. به همراه دوغ و گوشت کوبیده. عای مزه داد. عای مزه داد. اما نگو معده اینجانب با حبوبات هم سر ناسازگاری داره. کلی باد و ... (با عرض معذرت) از اونهمه غذای خوشمزه که بود چیزی نخوردم. فکرشو بکن؟ فسنجونو که گذاشته بودند رو میز داشت غل غل می زد. گفتم چه داغه؟ مگر نع؟ گفتند زیرش شمع گذاشتند که داغ بمونه. اونوقت این در حالیه که من بدنبال موال هستم و میز رنگین غذا در جلوی چشمانم دلم را آب می کند. بهر حال شب خوبی بود. ما هم دختر دادیم به آقای الفتي اينا. جای ابراهیم و مصطفی و محمد هم سبز. به شما نمیگم جای شما خالی، میگم خدا قسمتتون کنه. به هر حال به قول استامينوفن این شتریه که در خونه هر خری می خوابه. (دور از جون خودمون و خودتون)
علی ایهاالحالن! برگشتنه زیاد مناسب نبود. فقط هم بخاطر خانوما. (مادر و عمم) از ساعت 10:15 با پدر و شوهر عمه عزیز (جناب آقای لعلی) خداحافظی کردیم که بریم، اما نشون به اون نشون که ساعت 1 نصفه شب رسیدیم منزل. ماشین دستش درد نکنه سالم بود. اما کامران مسیر رو گم کرده بود، و ... و .... که ساعات خوبی نبود آخر شب.
با فاضل و عطا هم گپی زدیم و صحبتی کردیم. فاضل انجمن گرافیستای حرفه ای در همدان راه انداخته. از منم خواست که عضو مثلان مسئولینش (یه اسمی گفت یادم نیست چی بود ... رييس، . ؟؟ يادم نيست) بشم. گفتم بیشتر باید صحبت کنیم. منم یه ایده براشون مطرح کردم که یه سایتی بزنیم که .... اینکارو بکنه. حالا این چه کاری هست به دلایل امنیتی نمیشه گفت. قول مساعد داد. من هم دادم. شما هم بدید ...
و اینکه همه رفتنی هستیم. خونه بخت و فلان و بهمان. چه خوب که خوب بریم. اما تک خوری اصلان خوب نیست. تو چی داری الان می خوری؟ نامرد. عصر جمعه و ....
حاج عمو دکتر (عموی بزرگ پروفسور گرام بنده) نوت بوکشون رو از مشهد آوردند. اما آداپتورشون رو یادشون رفته بوده بیارن. منم دیشب مال خومو بردم براشون. امروز عصر هم می بینمشون ایشالله. به همراه خاله میان. ایشالله در مورد سایتشون هم صحبت می کنیم. من الان با کامپیوتر رو میزی که خیلی وقته باهاش کار نکردم دارم می کارم.
عمه جان و اقا کامی هم امروز ساعت 11:30 رفتند به سمت همدان. خداحافظیه مکشون رو هم کردند. ایشالله عمه و کامران میرن مکه و ما رو هم دعا می کنن. خدا بیامرزه نیره رو که جای خالیش در همه دور هم بودنای فامیل حس میشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...