توی يه پارک دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهای سال دقيقا رو به روی همديگر با فاصله کمی ايستاده بودند و توی چشمای هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلی زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت: از آن جهت که شما مجسمه های خوب و مفيدی بوديد و به مردم شادی بخشيده ايد، من بزرگترين آرزوی شما را که همانا زندگی کردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده ميکنم.
شما ۳۰ دقيقه فرصت داريد تا هر کاری که مايل هستيد انجام بدهيد. و با تموم شدن جمله اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعی کرد يک زن و يک مرد.دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوته هايی که در نزديکی اونا بود دويدند در حالی که تعدادی کبوتر پشت اون درختها بودند پشت بوته ها رفتند. فرشته هرگاه صدای خنده های اون مجسمه ها رو ميشنيد لبخندی از روی رضايت میزد. بوته ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صدای شکسته شدن شاخه های کوچيک به گوش ميرسيد.
بعد از ۱۵ دقيقه مجسمه ها از پشت بوته ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسيدن.فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهی کرد و از مجسمه ها پرسيد: شما هنوز ۱۵ دقيقه از وقتتون باقی مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟ مجسمه مرد با نگاه شيطنت آميزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت: ميخوای يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟ مجسمه زن با لبخندی جواب داد: باشه. ولی اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ميرينم روی سرش.
:)) ghablan khoonde boodam
پاسخحذفدر حیاط ما
پاسخحذفزیر آفتاب
خواب رفته است
یک شلنگ آب
باز می کننم شیر آب را
خیس می کنم
آفتاب را
غلامرضا بکتاش
بگو که بعدش آفتاب با رنگين کمون از اينکه آبياريش کردي، ازت تشکر مي کنه!
پاسخحذفمن که بچگي تابستون - يک زن کردي بستون و ... - کلي از آفتابو آبياري کردم ...
sheitanat ghashangi bod, neveshtehaie ghabli shoma ra ham khandam, dastanhaie ghashangi minevisid. movafagh bashid.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفوضعیت بدیه الان که با خوندن این پست به فکر فرو رفتم که واقعا چرا این عقده های ناپیدای ما به وجود میاد ..آره منم در درون خود به دنبال کور کردنشون باید باشم که اگر روزی فرصت پیدا شد شرمنده خودم نباشم
thx for leaving a comment for me....
پاسخحذفand :((goood imagination))