باری!
- سال پاری بدینسان گذشت که از جمله ناجالب ترین سال های عمر زندگی مان بود. فقدان پدر؛ آنهم بعد از یک مدت 9 الی 10 ساله بیماری و آنهم به دست ویروس لامروت کرونا.
- از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد که عامل سفیدی موهای سر و ریش این حقیر، بعد از عامل موروثی بیشتر به خاطر فوت آن مرحوم هست. باور نمی فرمائید؟! واقعا نمی فرمائید؟ تعارف می کنید؟ می خند؟
- القصه. این که خسرو خان شکیبایی مان گفت "حال همه ی ما خوب است، اما تو باور نکن" بی دریغ چیزی می دانست که خلق الله باور می کنند. کانه ما الان در دل غربت شیشه مشروب در دست داریم و ویکند به ویکند بساط عیش و نوش به راه است.
مانند مهدی هاشمی که وودکای روسی اصلا دوست نداره، من بعضی از نعمات خدا رو دوست دارم. دیر با آنها آشنا و البته آگاه شدم و البته دیر به دیر سراغشان را میگیرم. اما مگر چه ایرادی دارد؟ اصلا به قول رضا مثقالی (همون حاج آقای مارمولک) اصلا آدم باید حالش رو ببرد و فقط اصراف نکند. والــــــــــــــــــــــــــــــــا! - از این حرف ها بگذریم؟! خدا وکیلی بگذریم؟ بعد از عهد بوقی آمده ایم به این خانه قدیمی و خاک گرفته اصلا دلم رضا نمی دهد که بگذرم. بیایید نگذریم.
- زندگی این سالهای کرونا بسیار بسیار بالا و پایین داشته است. بیشتر دلم برای بچه هایمان و بچه هایتان و بچه هایشان می سوزد که این نکبت رو تجربه کردند و نمی دانند چه بر سرشان رفته است. اما دلم برای خودمان و خودتان و خودشان هم می سوزد. ما هم این نکبت رو تجربه کردیم و می دانیم چه بر سرمان رفته است.
- الحق که گمان همی نمی بردیم که تا اینجا همین چند بولت را سیاه کنیم. دم خودمان گرم. لذت بردیم!
- فکر می کنم زیادی مان شده است و از فرط خستگی انگشت های راست و چپ (با تاکید بر چپ) باید دکمه رو فشرده و مطلب را ارسال همی نماییم. شما هم زیادیتان می شود و خدای ناکرده چشمان و دیگر اندامتان (مثل مغز لابد) اذیت می شود.
- باشد تا بار بعد اخبار شادتری از برای این خانه که بسیار خاک گرفته است حامل باشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر