۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

سخت تر از سخت

تنهايي
دلم براي مشهد تنگ شده!!

+ قبلا توي چيزشعر دات كام كليپ هايي مي ذاشت به اسم: نه آنچه شما مي پنداريد!!
   چيزي كه مي خونم از نگاه بقيه كه مي پندارند من اونجوري هستم، من نيستم!!
   من در مورد بقيه اصلا فكر نمي كنم

- ديگه خسته شدم ....


|  خسته نباشم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

زور

زورم به اینجا رسید. در یک حرکت ژانگولری این محیط را محدود و مسدود کردم.
از این حرکتم بسیار راضی هستم.
حس خوب کنده شدن و خالی شدن و تخلیه. از یک .وابستگی. :-)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

تخلیه

ذهنم رو خالی می کنم.
می بخشم و می بخشم.


(بیشتر فیس بوکی می خوره اما نوشتم که نوشته باشم!)

پ.ن: خاطره ای از آموزشی:
سرد که بود کرمانشاه. توش شکی نیست! طرفای آخر میان دوره بود. مثلا فرض کن بهمن ۸۵. از کلاس که اومدیم بیرون، کامیونی در حال تخلیه چاه (روت به دیوار) دستشویی بود. خرطومش رو کرده بود تو سوراخ و حالا نخور کی بخور! این یاسین مرادآبادی (در حقیقت اون!‌ خدابیامرزتش! :ی زندست هنوز!) به محمد صدرایی (که ارشد ما بود اما نه به مردمیت هرمس (علیه الرحمه)(مخلصیم)) گفت: ممد!!!؟؟‌خجالت نمی کشی؟؟؟ اونم با تعجب پرسید: چرا؟ مگه چی شده؟ چیزی میخوای؟ یاسین: نه!‌ یه نی بردار به این (اشاره به کامیون) کمک کن دیگه :ي :ي :ي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

انقراض

بنظر ميرسه وب 3 رو با داغ شدن فيس بوك و تويتر تجربه مي كنيم. ديگه نيازي به خداحافسي با وب 2 كه همين وبلاگها و فيدها بودند نيست.
و البته با حضور IPv6 و HTML 5 چه ملق هايي كه نميشه زد.
اين سيستم عامل وب Base‌ رو هم كه هر كدوم از اين جنابان به اصطلاح غول راه بندازند چه شود!؟
و البته از ابر محاسباتي غافل نبايد شد...
تكنولوژي؟ بابا؟ برو ببينم چي كار مي كني.

+اين دو-سه روزه معناي كارشناس رو هم فهميدم.

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

لاجرم

هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
لابد همينجوريه ديگه.
كسي باورش نميشه!‌
كسي اصلا دوست نداره چيزي ازش بدونه.
حرفي زده نميشه و خود آدم مي دونه و خداي آدم!

پ.ن. هميشه از گنگ نويسي بدم ميومده و الان هم.

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

تخم لاك پشت

وای، این شب چقدر تاریک است!

شب سردی است، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک، غمی غمناک است


سپيد سياه - محمد اصفهاني - حجم: 750 كيلوبايت - WMA‌- من كه باهاش ملول شدم
-------------------- از دل گرفتگي هاي يك پسر خيلي پسر، يعني خودم





اون چند سال پيشا كه يك سايت براي معاونت سينمايي طراحي كردم، طي يك نامه، مدير، اطلاعات كاربري يك بخش مديريتي رو خواست كه طي يك نامه رسمي براي مدير سطح 2 يا 3 وزارت ارشاد ارسال كنه. منم نوشتم و ايشون هم ارسال كردند. چون تمام طول پروژه روند مالي و اداري اين واحد كند و آهسته بود، در طي صحبت هاي كه با مدير داشتيم از كندي پروسه هاي مالي و اداري اون نهاد مي گفتيم كه من گفتم: پس خوب شد من كلمه عبورشون رو گذاشتم: LockPosht!!‌ مدير: جدان؟ گفتم بله مگه نديديد؟؟ كلي مايه انبساط خاطرمون شد. نمي دونم حالا ايشون به روي اوشون هم آورد يا نه اما در كل از تخم و بي كلگي خودم خوشم اومد :ي

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

مهمترین خبر

پریروز خواب دیدم رفتم عروسی یکی از دوستان. بماند که بعد از عروسی منتظرموندیم تا بیاد و ببینیمش ولی نیومد.
خواب رو اول صبح دیدم و بطور مسخره ای هم زدم به جدول :ی (یاد آموزشی بخیر!! جدول زدگی در ساعت 4 صبح توی اون سرما!! مسخره بازی بچه ها)
بعدش هم رفتم کوه با مهدی!!
بعدشم خیلی کارای دیگه کردم.
مهدی رو بردم دکتر چون مسموم شده بود.
روی اوبنی تو کار کردم. اوبنتو رو دارم حال میارم روی سیستمم. دیشب تا صبح 320 مگ آپدیتش انجام شد.
دیگه جونم برات بگه که این خوش خوابی صبح ها علی رغم مزه ای که میده اصلا خوب نیست :ی برای تاخیر صبح سر کار اصلا مناسب نیست.

اما مهمترین خبر اینه که سی دث سی 24 سئی طز 8 ینیبت سیصخ صث 012 سی شد. بعد اون گفت که دس ی سنی شمس ضهصض تسنشتسن شتسشمشتنظ78! منم گفتم آره دیگه نس ینس نیمئطی! بعد قرار شد که نسی زطخضصث ئطئسش س و کلا روش فکر کنم. این در حالیه که مسیهصوئزطوظط ط ظ طوئسدیشس مشسش سش. حالا موندم چرا سیت س یتسدزطزط.!؟

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

من و گاو

  • ما يعني من. مي فهمي گااااااووووو؟؟
  • اين هم آخر و عاقبت من است كه گوگل ميگه. باورم نميشه اينهمه خودم به تنهايي سرچ كرده باشم. خداييش دمم گرم! :ي 
  • مراحل دپرسي و آرومي و سكوت و مظلومي بعد از مريضي رو سپري مي كنم. اصلا از خودم راضي نيستم. اصلا در حد و اندازه هاي تيم ملي نيستم :ي

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

COLD STOP

يك سرماخوردگي جزئي و بي وقت خوردم من، پريروز كه كرج منزل دايي ج. براي عيد ديدني رفته بوديم رفتم دكتر. ايشون هم دوايي به من دادند كه هر سه قلمش جديد بود و توي عمرم براي سرماخوردگي تناول نكرده بودم. از همون موقع كه خوردمش مثل دوستان زحمت كش عملي، خمار خواب ميشم. مي پرم كنار كامپيوتر روي زمين به خواب، مي پرم پشت كامپيوتر. دوباره خواب، دوباره سر پا!! رسما ديگه اين قرص كه اسمش Cold Stop هست رو نمي خورم ديگه. حاوي اين داروها هستند ايشون:

Acetaminophen 500 MG
Pseudoephedrine 30 MG
Diphenhydramine 25 MG
:-( اينقدر خمارم به خدا!!! اهل خونه ميگن چته اينقدر ساكتي؟!؟!؟‌ يك سرما خوردگيه ساده بودا!!!!

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...